داستان های مدرسه و دانش آموزان
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود:
فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در
انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید
بردارید! خدا مواظب سیبهاست ...
****************************************
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.
معلم هم داشت همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم
گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه
کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره.
یا
اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 21:34 توسط مجتبی نوشادی
|