خودتان بسازید

همه به شما می گویند:
سال خوبی داشته باشید
ولی من به شما می گویم :
" سال خوبی را برای خودتان خلق کنید "
به فکر آمدن روزهای خوب نباشید!
آنها نخواهند آمد …
به فکر ساختن باشید…
روزهای خوب را باید ساخت
آرزو می کنم
بهترین معمار سال جدید باشید...

🌸🌸سال نو‌مبارک🌸🌸

نام تو

من نام کسی نخوانده ام الا تو
با هیچ کسی نمانده ام الا تو
عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده ام الا تو...


جلیل صفربیگی

پروردگارا

الهی
حکمت قدمهایی که برایم
بر میداری را آشکار کن تا
درهایی را که به رویم
میگشایی ندانسته نبندم
و درهایی را که به رویم
میبندی به اصرار نگشایم

سلام🌸🌸
هر روزتان خدایی

نوروزتان نیک

به خورشید که روز می‌آورد
به روز که نوروز می‌آورد
به نوروز که روز جوانه زدن شاخه،
رُستن گُل، زادن آهو
و پر کشیدن پرنده است،
شادی را بیافزاییم که شادی سرود فرشتگان

در آستانه درهای بهشت است.

دوستان عزیزم 
نوروزی همراه با وصال آرزوهای بزرگ برای شما

و خانواده محترمتان آرزومندم
عیدتان فرخنده باد
سال نو نیک!
و افق های پیش رویتان روشن !




رقابت

من در رقابت با هیچ کس جز خودم نیستم

هدف من مغلوب نمودن اخرین کاری است که انجام داده ام !

چه مدرسه ای ؟؟؟

چه مدرسه ای ؟

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که به زبانی ساده تدریس کنند و بگویند خدا خالق زیبایی و سراینده ی عشق ،  

آفریننده ی ماست .
مهربانی ست که ما را به نکویی ، دانایی ، زیبایی و به خود می خواند .
مدرسه ای که
خود را با عشق ، علم را با احساس، ریاضی را با شعر ، دین را با عرفان ، همه را با  

تشویق تدریس کند .
مدرسه ای که
لای انگشت کسی قلمی نگذارند ، و نخوانند کسی را حیوان ، و نگویند کسی را کودن .
و معلم
هر روز روح را حاضر و غایب بکند و به جز ایمانش هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند .
مغزها پُر نشود چون انبار ، قلب خالی نشود از احساس .
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند.
در کلاس انشا هر کسی حرف دلش را بزند .
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند ، قطره را در باران ، موج را در ساحل ، و عبادت در خدمت خلق ، 

 کار را در کندو ، و طبیعت را در جنگل .
مشق شب
این باشد که شبی چند بار ، همه تکرار کنیم : عدل ، آزادی ، قانون ، شادی و ... .
امتحانی بشود
که بسنجد ما را ، تا بفهمیم چقدر عاشق و آگه و آدم شده ایم .
بازهمراه شما مدرسه ای می سازیم،که درآن آخروقت به زبان ساده، شعر تدریس کنند 

وبگویندکه تافرداصبح
« خالق عشق نگهدار شما »

اشعار زیبای نظامی گنجوی

 
 

ای به ازل بوده و نابوده ما

وی به ابد زنده و فرسوده ما

دور جنیبت کش فرمان تست

سفت فلک غاشیه گردان تست

حلقه زن خانه به دوش توایم

چون در تو حلقه به گوش توایم

داغ تو داریم و سگ داغدار

می‌نپذیرند شهان در شکار

هم تو پذیری که زباغ توایم

قمری طوق و سگ داغ توایم

بی‌طمعیم از همه سازنده‌ای

جز تو نداریم نوازنده‌ای

از پی تست اینهمه امید و بیم

هم تو ببخشای و ببخش ای کریم

چاره ما ساز که بی داوریم

گر تو برانی به که روی آوریم

این چه زبان وین چه زبان را نیست

گفته و ناگفته پشیمانیست

دل ز کجا وین پر و بال از کجا

من که و تعظیم جلال از کجا

جان به چه دل راه درین بحر کرد

دل به چه گستاخی ازین چشمه خورد

در صفتت گنگ فرو مانده‌ایم

من عرف الله فرو خوانده‌ایم

چون خجلیم از سخن خام خویش

هم تو بیامرز به انعام خویش

پیش تو گر بی سر و پای آمدیم

هم به امید تو خدای آمدیم

یارشو ای مونس غمخوارگان

چاره کن ای چاره بیچاره‌گان

قافله شد واپسی ما ببین

ای کس ما بیکسی ما ببین

بر که پناهیم توئی بی‌نظیر

در که گریزیم توئی دستگیر

جز در تو قبله نخواهیم ساخت

گر ننوازی تو که خواهد نواخت

دست چنین پیش که دارد که ما

زاری ازین بیش که دارد که ما

درگذر از جرم که خواننده‌ایم

چاره ما کن که پناهنده‌ایم

متنی زیبا از استاد دولت آبادی

زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه می‏توانی

زخم را از قلبت وابکنی، و نه می‏توانی قلبت

را دور بیندازی.

زخم تکه ای از قلب توست.

زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست.

زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی.


قلبت را چگونه دور می اندازی؟

زخم و قلبت یکی هستند.


"جای خالی سلوچ/ استاد محمود دولت آبادی"

متنی زیبا از استاد دولت آبادی

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند

روز و شب دارد ،

روشنی دارد ،

تاریکی دارد ،

کم دارد ،

بیش دارد

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده ،

تمام می شود بهار می آید ...


استاد محمود دولت آبادی

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن

طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن

آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود

حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟

 

قیصر امین پور

 

 

 

20 بیت اول شاهنامه فردوسی

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای

خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر

فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست

نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را

نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه

که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد

نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی

همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست

میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی

در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان

ستود آفریننده را کی توان

به هستیش باید که خستو شوی

ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه

به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست

ز هستی مر اندیشه را راه نیست

کنون ای خردمند وصف خرد

بدین جایگه گفتن اندرخورد

کنون تا چه داری بیار از خرد

که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد

ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزویت غمیست

وزویت فزونی وزویت کمیست

زنده یاد دکتر شریعتی

اگر همه ثروت داشتند


دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند


و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید


تا دیگران از سر جوانمردی


بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند


اما بی گمان صفا و سادگی می مرد…

 

شعری زیبا از فروغ فرخزاد

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ،خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل 

فروغ فرخزاد

 

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای بروی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک  

فروغ فرخزاد

 

دریا باشید

ادامه نوشته

دانایی در هر کاری

ادامه نوشته

داستان های مدرسه و دانش آموزان

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود:

فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.

در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید
بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست ...

****************************************

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.

 معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره.

 یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده

 

برای دانش آموزان ششم الف دبستان ناخدا عباس

ادامه نوشته

کاشکی ...

ادامه نوشته

گزیده ای از اشعار حضرت  مولانا پیرامون نماز

ادامه نوشته

اشعار سعدی و حافظ ( دانش آموزان ششم الف دبستان ناخدا عباس )

ادامه نوشته

داستان هایی کوتاه ، اما آموزنده

ادامه نوشته

آنکس که بداند و بداند که بداند

ادامه نوشته

هنر معلمی

ادامه نوشته

میلاد نور و رحمت مبارک

ادامه نوشته

سلام ای محمد ( ص )

ادامه نوشته

اگر نمی توانید ...

ادامه نوشته

نماز زیبا

ادامه نوشته

سپاس ای معلم

ادامه نوشته

حکایاتی زیبا از سعدی ( ره )

ادامه نوشته

نقاشی های زیبا

ادامه نوشته